#گندم_پارت_185
سرموبرگردوندم که دیدم آقابزرگه ازجلوی چهارچوب دراتاقش معلومه!بیچاره یه بطری دستش بود وهمونجا خشکش زده بود وداشت به کامیارنگاه می کرد.
کامیار-
گر عمر سرآید چه بغدادوچه بلخ
پیمانه چوپرشود چه شیرین وچه تلخ
می نوش که بعد ازمن وتو ماه بسی
ازبلخ به غره آید ازغره به بلخ
اقابزرگه-لااله الاالله!پسر این شیشه دوامه!
کامیار-اون شیشه ی دوای خیلی هاس!
آقابزرگه یه چپ چپ به کامیارنگاه کرد ورفت بطری روگذاشت توگنجه وبرگشت من وکامیارم رفتیم تواتاقش که گفت:
-چه کردین؟!
کامیار-فعلا که هیچی!
آقابزرگه-هیچ نشونه ای چیزی ازش پیدانکردین؟
کامیار-فعلا نه.
آقابزرگه-خداذلیل کنه اونی روکه این آتیش روبه پاکرد اگه بفهمم کی بوده دودمانشو به باد می دم!
romangram.com | @romangram_com