#گندم_پارت_182
پدرلیدا-ناهار بمون پیش ما!
کامیار-خیلی ممنون دیگه شب خدمت می رسیم!
پدرلیدا-پس زود زود بیاین.منتظرم!
یه خرده دیگه تعارف کردیم وبعد از شرکت شون اومدیم بیرون وسوار ماشین شدیم که به کامیار گفتم:
-پدرلیداتوثبت کار می کنه؟
کامیار-نه.
-پس چرااومدی پیشش؟
کامیار-خیلی جاها آشناهای کت و کلفت داره دستش تودست خیلی هاس!وضعشون خیلی خوبه!همین ساختمون روکه می بینی مال ایناس!تازه این یه ساختمون شه!چهارده پونزده طبقه س وتوهرطبقه ده دوازده تا شرکته!فقط ماهی شصت هفتاد ملیون تومن ازاین ساختمون میگیره!حالا برو سربقیه ش!
-ازکجااین پولارومیارن؟
کامیار-ازهمونجا که بقیه آوردن!
-اونوقت توام بااین جور آدما نشست وبرخاست داری؟؟می دونی یه لقمه نون چندتا آدم بدبخت تو سفره ایناس؟
همونجور که ماشین روروشن می کرد گفت:
-آره می دونم.
-پس چراباهاشون رفت وآمد می کنی؟
romangram.com | @romangram_com