#گندم_پارت_111

کامیار-ازاینی که هس بدتر نمی شه!بده بهش!

دربطری روواکردم وگرفتم جلوگندم وگفتم:

-بیا گندم جون یه خرده بخور.

صورتش روآورد جلو منظورش این بودکه من با دست خودم بهش بدم بخوره!

دستاشو ازبازو و لباس من ول نمی کرد دودستی منو چسبیده بود طفل معصوم فکر میکرد اگه یه لحظه منو ول کنه فرار می کنیم!بغض گلومو گرفته بود!برگشتم ویه نگاهی به کامیارکردم که دیدم وضع اون بدتر ازمنه!بهم اشاره کرد که منم بطری روبردم جلووگذاشتم به لبش .اونم یه قلپ خورد وتامزهش روفهمید سرشو کشیدکناروگفت:

-این چیه؟این چیه؟

-چیزی نیس گندم جون،نترس!

گندم-من نمی خورم.

کامیار-بخور آرومت می کنه.

گندم-نه نمی خورم!

کامیار- ببین منم می خورم.

بطری روازمن گرفت ودوتا قلپ خورد ودوباره داد دست من وگفت:

-توام بگیر زهرمارکن دیگه!

-الآن؟!


romangram.com | @romangram_com