#گاهی_عشق_از_پشت_خنجر_می_زند__پارت_134
دردمندانه و با عجز گفت:اگه بگم نرو،می مونی؟
مثل بچه های تخسی که مامانشون تهدیدشون کرده باشه و بخواد بره...انقدر لحنش مغموم بود که قلبم شکست.آره،قلبم شکست و صدای شکستنش خار شد تو چشمای رویای پلید!یعنی نمی دونستم یه همچین روزی هست؟می دونستم ولی نمیدونستم که اشک میریزم و از شکستن امیر می شکنم!
نمی دونم چی توی چشمام دید که گفت:نه پس میری!
مغموم تر گفت:یه چیز دیگه بگم؟..موهاتو ببافم؟
بلند شدم و نشستم و دستهاش بین موهام رفت.موهام رو بوسید و آروم بافت.آخ،خودم یادش دادم مو ببافه..آخ،همیشه می گفت عاشق موهاتم..آخ و آخ و آخ...
-قیچی همراهته؟
قیچی...اونقدر ذهنم مغشوش بود که حتی یک لحظه هم فکر نکردم برای چی قیچی می خواد.دست کردم تو کیفم که کف ماشین افتاده بود و بهش دادمش.اما در یک ثانیه ذهنم فعال شد و خواستم سرم رو جلو بکشم ولی دیر شده بود چون سرم سبک شده بود.هنوز تو بهت بودم،دستهاش دورم حلقه شد و منو به آغوش کشید.
صورت خیسش رو به گونه ام چسبوندو گفت:این یکی حق خودم بود.نمی تونستم ببینم دست کسی جز من توی این موهای مشکی بره...انتظار نداشتی که بتونـــ
صداش نیومد و باز هم اشک و آه...من چرا؟داشتم هر دو تاییمون رو تباه می کردم چون با خودم لج بودم.چون
می خواستم من ثابت کنم که می تونم ولی...رویای حقیقی امیر رو دوست داشت.چون فوق العاده بود..ولی..هزار ولی و اما...یه لحظه قلبم شکست و درد گرفت.خون بهش نرسید.نمی دونم چی شد که دلم خواست بگه نرو و من بگم باشه نمی رم.خیلی منتظر موندم.می شد بگه؟قلبم منتظر موندو عقلم تصمیمش عکس احساساتم بود.میگفت؟کاش...
پخش روشن شد.همیشه خودکار روشن می شد.صداش بلند شد اما چه بلند شدنی...شد نمک زخممون!
دیر اومدی اما پا پس کشیدی زود
با یه سکوت تلخ که اوج حرفات بود
romangram.com | @romangram_com