#فردا_بدون_من_پارت_64
"اهـــــــورا"
من:"بیخیال مهدی هرکی ندونہ منکہ خوب میدونم پسرعموت چیزی ازادب ونزکات حالیش نیست "
پوزخندی زدموروبہ اهوراکہ اخماش توهم بودگفتم:
"وقتتونونمیگیرم جناب"
بامهدیہ خدافظی مختصری کردموتصمیم گرفتم تاسرخیابون پیاده برم بعدشم ماشین بگیرم سرم پایین بودداشتم بیخیال راه میرفتم کہ گوشیم زنگ خوردواسم شادی روگوشیم نقش بست،بالبخندی تماسومتصل کردم وگفتم:
"سلام بہ رفیق بی معرفت خودم"
شادی:"من بی معرفتم یاتوهان ؟تامن زنگ نزنم یادت نمیادشادییم هست نہ؟"
من:"خُب توام کہ هیچ وقت بی دلیل زنگ نمیزنی چی میخوای بگی؟"
شادی:"آره خُب کارت داشتم میدونی آرام؟"
من:"نہ نمیدونم"
شادی:"آرام یہ پسری هست رئیس همون بیمارستانیہ کہ توش کارمیکنم ازم خاستگاری کرده میخوام قبول کنم"
باتعجب وکمی ناراحتی گفتم:
"عِہ خُب حالاچجوریاست؟"
شادی باذوق گفت:
"خیلی نجیبہ"
من:"خُب اسبم نجیبہ دیگہ چی؟"
شادی باحرص گفت:
romangram.com | @romangram_com