#فانوس_پارت_89
ـ زیاد مطمئن نباش. منو نگارهیچ رابطه ای باهم نداریم.
ـ نمیگم که رابطه دارید. میگم دوسش داری.
ـ تو فکرکن دارم.
درحالی که سعی میکردم لحن غمگیم رو نفهمه گفتم: پس دوسش داری!
پوزخندی گوشه ی لبش نشست وچیزی نگفت. تک تک حرفایی که میزدم یه چیزی به قلبم چنگ میزد ولی رفتارآخر عماد بغض رو به گلوم نشوند. سرتکون دادنش یعنی نگار رو اگه دوستم نداشته باشه، بهش فکر میکنه. دلم میخواست زمین دهن باز کنه ومن رو قورت بده. طاقت دیدن این همه بی توجهی رو نداشتم. به خودم نهیب زدم: امشب شب تولدشه. نباید شبش رو خراب کنی باران.
باخنده نشست پشت میز وگفت: کیک تولدمه؟
ـ اگه زودتر میگفتی کیکم میپختم.
اولین قاشق قیمه رو توی دهنش فرو برد وگفت: کیکم بلدی بپزی؟
ـ آره.
قاشقش رو برای تاکید تکون داد وگفت: پس فردا درست کن.
ـ باشه. سالاد بریزم برات؟
romangram.com | @romangram_com