#فانوس_پارت_5
جلوی آیینه ی دم در یه بار دیگه کراوتش رو درست کرد وگفت: راستی باران...
ـ بله؟
ـ یه سر به کمدت بزن. من رفتم. این رو گفت واز در رفت بیرون. میدونستم دوباره یه چیزی گذاشته اونجا ومیخواد منو غافل گیر کنه. از پله ها رفتم بالا ودر کمدی که تقریبا هیچ چیز خاصی توش نبود باز کردم. یه بوم نقاشی وقلم مو وکلی رنگ کف کمد بود.
لبخندی روی لب هام نشست. لبخندی که از سر رضایت خاطر بود. عماد با اینکه هیچ وقت اجازه نمیداد که پام رو از حدم فراتر بزارم اما همیشه هوام رو داشت. کاری نمیکرد که فکر کنم توی اون خونه اضافی ام. همیشه درست با من مثل یه خواهر رفتار میکرد.
با این فکر لبخند روی لب هام محو شد. من دلم نمیخواست خواهر عماد باشم. دلم میخواست همراهش باشم!!! دلم میخواست انقدر بهش نزدیک بشم که دیگه نتونه بدون من ادامه بده. همونجوری که من بدون اون نمیتونستم ادامه بدم!!!
وسایل ها رو همونجا گذاشتم و نگاهی به ساعت انداختم. با اینکه برای رفتن به خرید زود بود ولی حوصله ی خونه روهم نداشتم سر همین تنها لباس بیرونیم که یه مانتو ی مشکی با یه شلوار لی ومقعنه ی مشکی بود پوشیدم وبعد از برداشتن پول از خونه زدم بیرون.
بازار مثل همیشه شلوغ و پرجمعیت بود. انقدر توی تنهایی خودم بودم که این همه جمعیت یک جا یکم دست پاچه ام میکرد. همیشه با عماد بیرون میرفتم واین بار این که کسی کنار راه نمیره یکم برام غریب بود. بدون حضور عماد همه ی آدم های دور وبرم برام حکم یه اخطار رو داشت. اخطار اینکه نکنه این ها هم مثل همون آدم های هرزه ای باشن که حرمت یه زن رو برای لذت بردن میشکنن.
با وجود تمام افکار منفی که از توی ذهن من میگذشت همه ی مردم سرشون به کارخودشون بود وکمتر کسی بهم نگاه میکرد. سعی میکردم بهترین چیز ها رو توی مدت خیلی کم بخرم وبرگردم خونه. چون اون حال وهوا واقعا داشت حالم رو بد میکرد.
ساعت 5/11 تقریبا خریدام تموم شده بود ومیخواستم برگردم خونه که ناخودآگاه چشمم افتاد به ویترین یه مغازه ی لوازم التحریری. یه دفتر با جلد چرم پشت ویترین داشت بهم چشمک میزد. هرکاری کردم نتونستم از خریدنش صرف نظر کنم. با اینکه تمام دستام پر بود ولی رفتم توی مغازه ودفتر رو که تقریبا قیمت بالایی هم داشت خریدم.
ساعت 12 بود که رسیدم خونه. به محض ورودم تلفنی که صدای زنگ خوردنش رو از طبقه ی اول میشنیدم رفت روی پیغام گیر: الو...باران؟ هنوز نیومدی خونه؟... رسیدی بهم ....
ـ سلام!
romangram.com | @romangram_com