#فانوس_پارت_120
از روی تخت بلند شد و رفت سمت در. همین که عماد از در خارج شد درد پهلو هام شروع شد. دردی که چند ماهی میشد به جونم افتاده بود وگاهی به حدی شدید میشد که مثل مار به خودم میپیچیدم. نفس عمیقی کشیدم وسعی کردم درد رو از خودم دور کنم وخوشبختانه بعد از چند بار تیر کشیدن دردش افتاد. چند دقیقه بعد عماد ومرد میانسالی که از روپوشش میشد فهمید که پزشکه وارد اتاق شدند. دکتر بعد از گرفتن فشارم وقتی فهمید که حالم خوبه سرم رو کشید و اجازه ی مرخصی داد.
از جام بلند شدم و دنبال عماد راه افتادم. معلوم بود که هول هولی من رو آورده بیمارستان چون دکمه های مانتوم رو نصفه بسته بود. باهم سوار ماشین شدیم و راه افتاد سمت خونه. ازتوی آینه ی ماشین به سرم که کاملا توی بانداژ پیچیده شده بود نگاه کردم وگفتم: کجای سرم شکسته؟
با دست خطی رو روی پیشونی نشون داد وگفت: نزاشتم بخیه بزنن.
ـ چرا؟
ـ جاش میمونه. خودش جوش بخوره بهتره.
ـ تاچند وقت باید بمونه توباند؟
ـ تاوقتی خوب شه.
ـ خیلی بد شد.
ـ چرا؟
romangram.com | @romangram_com