#فانوس_پارت_117

ـ رفتن. بهتری؟

ـ آره. سرم چی شده؟

ـ شکسته.

چشمام رو بستم و گفتم: ببخشید. تولدت رو خراب کردم.

چند دقیقه بعد احساس کردم که روی تخت نشست. چشمام رو باز کردم وبه چشماش نگاه کردم. گفت: چراحالت بد شد باران؟

دوباره چشمام رو بستم و گفتم: چیزی نیست.

ـ تقصیرمن بود نه؟

ـ نه. تقصیر هیچکس نیست.

ـ توخیلی وقت بود دیگه حالت بد نمیشد. اما امروز... نباید میزاشتم نگار ضبط رو روشن کنه.

بهش نگاه کردم و گفتم: کسی رو سرزنش نکن. اون که نمیدونست من حالم بدمیشه.

باچشمایی که غم گنده ای توش بود نگاهم کرد وگفت: من که میدونستم.

romangram.com | @romangram_com