#فانوس_پارت_110
صدای ایمان باعث شد هر دو بچرخیم سمت اپن: باران... اینو تو گرفتی؟
عماد با لبخند بهمون نزدیک شد وگفت: نگرفته، خودش پخته.
ایمان ابرویی بالا انداخت و با خنده گفت: بابا کدبانو. پس حالا کیک ما رو کی بخوره؟ وبه جعبه ای که دستش بود اشاره کرد. رفتم جلو و جعبه رو ازش گرفتم. نیما گفت: خوب هرکی از هرکدوم دوست داشت بخوره.
نگار در حالی که داشت گل ها رو توی گلدون مرتب میکرد گفت: موافقم.
عماد با لبخند غلیظی بهم نگاه کرد وگفت: باران جان، میشه چند تا قهوه برامون درست کنی؟
نگار سریع گفت: من درست میکنم.
ایمان که فهمید دارم عصبی میشم گفت: نه، قهوه های باران حرف نداره، باید حتما یه بار امتحان کنی.
نگار ابروهاش رو بالا برد وگفت: جدی؟ بعد با بی تفاوتی گلدون رو برداشت وگفت: باشه.
دستم رو مشت کرده بودم و ناخون هام رو به کف دستم فشار میدادم بلکه یکم از عصبانیتم فروکش کنه. نگار بعد از گذاشتن گلدون روی میز کنار عماد که روی یه مبل دونفره نشسته بود نشست. عماد گرم گفت وگو با نیما بود اصلا حواسش به نگار نبود. ایمان همچنان جلوی من ایستاده بود وخط نگاه من رو دنبال میکرد. برگشت وباخنده گفت: نگران نباش... نگار هر چقدر هم زور بزنه نمیتونه قلب عماد رو تسخیر کنه.
بی توجه به حرفش درحالی که همچنان حرص میخوردم رفتم سمت گاز وچند تا قهوه ریختم. چندتا بشقاب هم آماده کردم وبا هر دو تا کیک ها وارد سالن شدم. نگاه همه برگشت سمت من. کیک ها رو روی میز گذاشتم وبرای آوردن قهوه ها برگشتم توی آشپزخونه. بشقاب ها رو جلوشون گذاشتم وگفتم: خودتون میبرید کیکا رو یا من ببرم؟
romangram.com | @romangram_com