#فقط_من_فقط_تو_پارت_69
حالا حدس بزنید دقیقا موضوع چی بود؟
طی حدسیات من که البته بعد از حرف مامان به یقین تبدیل شده بودن..مامان گفته بود برای ازدواج با آرتین کی بهتر از آنا و من همون موقع خندیدم..
زن دایی گفت:
-پس خبراییه..
با پرویی تمام جواب دادم:
-نه زن دایی جان؟چیزی شده؟به منم بگید بدونم..
زن دایی هم که کلا همیشه یه نموره شیرین می زد گفت:
-آرتین جان خودتو به موش مردگی نزن که بهت نمیاد...هر کی تو رو نشناسه من تو رو خوب می شناسم..
پوزخندی زدم و گفتم:
-هیچ کس نه و شما..میشه بگید دقیقا از کجا منو می شناسید..؟؟؟!!!
خدا رو شکر ساکت شد و دیگه چیزی نگفت...بقیه شام در سکوت صرف شد..منم از کارم کلی راضی بودم چون زبون این زن فوضول رو کوتاه کرده بودم...با وجود مغرور بودنم خیلی از سر به سر گذاشتن خوشم میومد
یه ساعتی بعد از شام عزم رفتن کردن...و در کمال تعجبم دیدم موقع خداحافظی آرشام گونه ی آنا رو ب*و*سید..هر چند این چیزا توی خانواده ی ما عادی بود..اما از آنا تعجب کردم..ولی بعدش یاد تولد افتادم و اینکه توی ب*غ*ل آرشام چه قری می داد..خلاصه از فرش زدم بیرون..
romangram.com | @romangram_com