#فقط_من_فقط_تو_پارت_36


تو همين موقع گوشيش زنگ زد مثل اينكه ارش جونشون بود چون همچين با عشوه خرف مي زد كه عقم گرفته بود! بعدش هم جل و پلاسشو جمع كرد و رفت

زنگ زدم به فست فود سر خيابون برام همبر بيارن منتظر همبر گرم بودم كه كسي رو كه فكرش رو هم نمي كردم رو جلوي چشمام ديدم.....

یکی دو روزی گذشت و من تمام تلاشم این بود که خودمو با شرایط جدید وقف بدم..تا حدودی هم موفق شدم..

امروز صبح روز مهمونی آرمین و آنا بود که مامان برای اومدنشون ترتیب داده بود...هر چی آدم توی تهران بود رو دعوت کرده بود...همش هم به من بیچاره گیر می داد که این کارو کن اون کارو کن..رفتم پیش آرمین و بهش گفتم:

-آرمین ما بخوایم اینجا بمونیم نمی تونیم حتی یه دوش بگیریم...پاشو بریم سوئیت من..

-نه بابا نمیشه..مامانت ناراحت میشه..

-مامانم عادت کرده..بعدشم این سه تا کارگری که استخدام کرده واسه چین؟خب کار می کنن دیگه..زود باش وسایلتو جمع کن بریم وگرنه به زور می برمت..

-بزار به آنا بگم..

-باشه من نیم ساعت دیگه تو کوچه پشتی منتظرتم..

خندید و گفت:

-سابقه داریا..


romangram.com | @romangram_com