#فقط_من_فقط_تو_پارت_2


-سلام داداشی..بیا خونه

-چیزی شده خوشگلم؟

-نه دلم برات تنگ شده..

-میام عزیزم یه ساعت دیگه میام قول میدم برات شکلات هم بخرم

یه دفعه ای صداش تغییر کرد و با شادی گفت:

-مرسی داداشی بوووس

با خنده گفتم:

-خدافظ کوچولوی لوس

-خدافظ

آیلار خواهرم بود که هفت سالش بود..دیوونه وار دوسش داشتم..با این فکر از جام بلند شدم و برای خرید یه عروسک خوشگل،خونه رو به مقصد پاساژ مورد علاقم ترک کردم...

از ماشین پیاده شدم و سریع وارد پاساژ شدم..دومین مغازه سمت راست،جایی بود که همیشه برای خرید عروسک میومدم و صاحبش هم که یه دختر لوند بود فکر می کرد کشته مردشم و به بهونه ی خرید عروسک میرم که ببینمش..البته اینا رو از علی دوستم که مغازه ی جفتی مانتو فروشی داشت فهمیدم..


romangram.com | @romangram_com