#فقط_من_فقط_تو_پارت_195
به استقبال دستای خزون می رم
هراسم نيست از اين سرمای ويران گر
برای تو ، من عاشقانه می ميرم
صداش خیلی گرم و گیرا بود. مسخ شده بودم. نمی تونستم چشم ازش بردارم. واقعا" با احساس می خوند. یه جورایی انگار داشت حرفهای دلشو فریاد می زد. نمی دونم ولی خیلی دلم می خواست فکر کنم که آرتین این شعرو برای من می خونه و کلمه های تو آهنگش، بغض تو صداش، شعله های تو نگاهش که روحمو به آتیش می کشید برای منه.
خیلی دوست داشتم که باور کنم که تصور کنم آرتین بهم علاقه داره. خاطرات این چند روزمون اومد تو ذهنم.
هنوز صدای داد عصبانیشو می شنوم. تازه من و از دست اون پسر روسه نجات داده.
بردم بیرون. برام گل خرید. کل کل نداریم. می خنده. مهربون شده.
تو اتاقش رو مبل نشستیم بهم نزدیک شد و بعد خودشو کشید کنار. خودشو کنترل کرد. قلبم تند می زنه.
تو استخر حرفهاش بعد از اینکه نجاتم داده تو ذهنمه.
romangram.com | @romangram_com