#فقط_من_فقط_تو_پارت_185

متعجب برمی گرده سمتم. تو این مدت که با هم سر سنگینیم و بعدم از هم دوری می کنیم کم پیش اومده که به اسم همو صدا کنیم. معمولا" اصلا" صدا نمی کنیم.

-: شیدا میشه ازت بخوام با سلیقه خودت برای خانواده ام سوغاتی انتخاب کنی؟

یکم نگاهمو میکنه و بعد با ذوق یه لبخند بزرگ می زنه و میگه:

- چرا نمیشه. من عاشق خرید کردنم حتی اگه برای خودم نباشه.

این و می گه و با هیجان میره تو مغازه. شوکه سرجام ایستادم. بعد چند روز این اولین لبخند واقعی و خوشحالیه که رو لبهاش می بینم. بی اختیار لبخند می زنم و دنبالش وارد مغازه میشم.

یه چند ساعتی خریدمون طول کشید. حقا که سلیقه اش خیلی خوبه. یه چیزهایی و می بینه که من چشمم بهشون نم یخوره اما خیلی خوشگلا".

برای مامان یه بلوز و یه شال و یه کیف خوشگل خریدم. شیدا هم برای مادرش یه بلوز خریده. خیلی برای خریدنش ذوق داشت.

برای بابا یه کروات و یه بلوز مردونه و یه کفش می گیرم. شیدا به خرید یه بلوز قناعت میکنه.

باید برای آرمین و آنا هم خرید کنم. برای آنا یه شلوارک جین خوشگل خریدم. سایزش اندازه شیداست. خودش امتحانش کرد. اندازه اندازه بود. خیلی دوست داشتم یکی هم بریا اون بخرم اما نمی خواستم این خوبی چند ساعته امون و خراب کنم.

رفتیم تو یه فروشگاه. پر لباسهای مردونه و زنونه و بچه گونه و کیف و کفش و ....

رفتیم سمت لباس مردونه ها. با سلیقه شیدا یه بلوز مردونه خریدم. رفتم پرو کردم. خیلی خوب بود. سایز منو آرمین یکی بود. بهش میومد. بلوز و به شیدا نشون دادم خوشحال و راضی یه لبخند زد. رفتم لباسمو عوض کردم و اومدم بیرون. شیدا کنار یه رگال ایستاده بود. رفتم پشتش. از پشتش سرک کشیدم. متوجه حضورم نشده بود.

تو دستش یه بلوز مردونه خاکستری بود. مردونه و شیک. در عین سادگی زیبا بود. مونده بودم این و برای کی می خواد بخره؟ این به سن بابای شیدا نمی خورد. آستینای کوتاه داشت که برگردون بود و بلوزش هم کوتاه بود یعنی روی شلوار می ایستاد. سایزشم قد باباش شیدا نبود. بعدم شیدا قبلا" برای باباش خرید کرد ه بود.

romangram.com | @romangram_com