#فقط_من_فقط_تو_پارت_172


ساکت شدم. باید فکر می کردم ببینم چه جوری می تونم شیدا رو از دست اون لاشخور عوضی خلاص کنم. محال بود بزارم کسی شیدای من و ازم بگیره.

شیدای من .... چه حس مالکیتم داشتم. اما ....

برگشتم سمتش. با یه اخم ریز با صدایی که سعی می کردم ناراحتیمو نشون نده گفتم: این پسره همونیه که تو کافی شاپ باهات بود؟

با تعجب برگشت سمتم.

شیدا: مهراب؟؟؟؟؟

سرد گفت: نه مهراب فقط یه همکلاسیه. نه چیز بیشتری.

یه ابروم رفت بالا. همکلاسی؟ این چه همکلاسی بود که باهاش می رفت کافی شاپ؟

سرد گفتم: با همه همکلاسی هات می ری کافی شاپ؟؟؟؟

سریع برگشت سمتم. چشمهاش سرد بود. عصبانی.

-: نخیرم. رابطه ما چیزی بیشتر از یه همکلاسی و دوست دانشگاهی نیست ( آروم گفت) هر چند ....

سرشو انداخت پایین.


romangram.com | @romangram_com