#فقط_من_فقط_تو_پارت_111
تو همين افكار بودم كه گارسون قهوه رو جلوم گذاشت...
بعد از خوردن قهوه ام رفتم كه پولشو حساب كنم كه فهميدم اين جا نبايد پولشو بدم. اي خدا چي مي شد اگه من يكم تجربم بيشتر بود تا اين جوري ضايع نشم؟! به طرف رستوران شيشه اي هتل راه افتادم خيلي دلم مي خواست ببينمش كلي دلمو صابون زده بودم كه اون جا غذا بخورم بعدش اقا غذامو برده تو اتاق خودش...
به رستوران نگاه كردم، واقعا فراسوي قشنگ بود همه ي ميزا مثل شعاع هاي يه دايره خيلي مرتب چيده شده بودن كه انتهاي هر رديف هم به فواره ي ابي كه سه تا گياريست وسطش نشسته بودن و هنرنمايي مي كردن ختم مي شد. كف رستوران شيب داشت كه همون فواره پست ترين جاش بود. خدايي خيلي قشنگ و جذاب بود از اين جور جاها فقط توي عكسا ديده بودم اونم نه به قشنگي اين جا.
حالا تركيه كه مي گن جزء كشوراي معمولي هست واي به حال جاهايي مثل فرانسه يا انگليس... اين افكار رو از خودم دور كردم و از رستوران دور شدم. تصميم داشتم شام رو هر جوري شده اون جا بخورم به يه بار امتحان كردنش مي ارزيد.
اگه رشتم معماري بود اومدن به اين حور جاهايي مي تونست خيلي به پيشرفتم كمك كنه ولي اخه روانشناسي كجا و معماري كجا؟! با اين فكر به ياد يوني كده افتادم. اونم ديگه در حال تموم شدن بود فقط يه ترم ديگه مونده بود همين و بس. هنوز واسه ايندم برنامه ي خاصي نداشتم راستش ديگه حال و حوصله ي درس خوندن نداشتم شوهر هم كه فرت... يكي از دوستام يه مركز مشاوره ي كودكان رو مي شناسه شايد رفتم اون جا كار كردم.
بي خيال حالا فعلا كه اين جا هستم بذار كيف كنم. سوار اسانسور شدم و بي اختيار دكمه ي طبقه ي بيست و دوم رو زدم. از بچگي ادم نترسي بودم و عاشق ارتفاع. خيلي دلم مي خواست برم بالاي يه بلندي و از اون جا به پايين نگاه كنم. با اين فكر خودمو به اخرين طبقه ي هتل رسوندم و از اون جا كل منطقه رو نگاه كردم. بدون اغراق مي گم فوق العاده بود رود خونه اي كه از وسط شهر رد مي شد مثل يه نگين وسط شهر برق مي زد. وسوسه شده بودم كه حتما شب هم بيام يه سر به اين جا بزنم اخه نگاه كردن به يه شهر اونم شهري به اين قشنگي توي شب صفاي ديگه اي داشت. روي كاناپه اي كه زير پنجره بود نشستم.
ياد مهراب افتاده بودم اين چندروز اخري خيلي باهاش بد رفتار كرده بودم درسته كه كارش درست نبود اما منم ديگه پياز داغشو زياد كرده بودم هر چي باشه خيلي بهم كمك كرده بود هم همه جا تا اون جا كه ازش بر ميومد ازم حمايت كرده بود و از همه مهم تر اينه كه دركم مي كرد. تصميم گرفتم كه براش يه سوغاتي بخرم حالا نه كه فكر كنين برم براش چيز مارك بخرما نه فقط به اندازه اي كه بدونه يه نموره به يادش بودم.
Mp3 player رو توي گوشم گذاشتم و اهنگ لالايي تتلو جونم رو گوش دادم
"كوچولو برو ديگه وقت خوابه
ديگه بايد بري تو رخت خوابت
اگه دلت واسه ماماني تنگ شد
نگاش كن عكسش اين جا توي قابه
romangram.com | @romangram_com