#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_95
همون موقع پدرام ماشین رو نگه داشت. تازه فهمیدم رسیدیم. خداحافظی کردم و وارد آموزشگاه شدم. یکی از بچه ها که اسمش ساناز بود به سمتم اومد و با خنده گفت:
- بلا خب می گفتی ماهم کادو می گرفتیم.
با تعجب بهش نگاه کردم و پرسیدم:
- واسه چی؟
ساناز: واسه تولد دیگه
- آهان. ممنون عزیزم ولی امروز که تولد من نیست.
ساناز: خودتو نزن کوچه علی چپ بن بست. حداقل بگو چه گلی دوست داره از گل فروشی کنار آموزشگاه واسش بگیرم.
دیگه اعصابم خرد شده بود.
romangram.com | @romangram_com