#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_6

- پری بی خیال بابا این دیوونه ست، درست نمیگه این استاد اخر خوب بود یا نه؟ به نظرت چطور بود؟

- بدک نبود ولی اخه از دو ساعت درس دادن که آدم نمی تونه بفهمه یه استاد خوبه یا نه؟

سولماز: درسته. منم به این کله پوک همینو میگم ولی فقط به فکر ... استغفرا ... به این سارا که امیدی نیست ببینیم تو امسال چیکار میکنی خانوم مهندس میشی یانه؟

دیگه رسیده بودیم نزدیک خونمون. بعد از یکم تعارف کردن از سارا و سولماز خدافظی کردم و وارد خونه شدم. خونه دو طبقه ای با یه حیاط کوچیک داشتیم. ولی خوب مامان بهش رسیده بود و تقریبا دورتا دورش رو گل وگیاه کاشته بود و یه تاب هم یه گوشه ش بود.

یه گوشه از حیاطم یه آبشارمصنوعی بود. وضع مالیمون خوب بود. نه اونقدرا ... ولی خوب تا حالا هر چی خواسته بودم واسم فراهم بود.

درواحد رو باز کردم و داخل شدم. هیچ کس خونه نبود. مامان معمولا مهمونی بود. بابا هم درگیره کارهاش ... داداشی پدرامم که قبونش بشم همیشه با دوستاش به خوش گذرونی ... مهندسی عمران خونده بود و بابا شرکت روبه اون داده بود. از همون موقع بود که حسابی درس می خوندم تا منم بتونم عمران بخونم و بابا بذاره منم برم شرکت کار کنم. ولی خوب پارسال رتبه م اونقدری نشد که بشه برم دانشگاهی که آرزوش رو داشتم.

لباسام رو عوض کردم و رفتم سریخچال تا یکم آب بخورم که یادداشت مامان رو دیدم.

« پری ما رفتیم خونه مامان بزرگ. هروقت رسیدی خونه، زنگ بزن پدرام میاد دنبالت ... »

شیشه آب رویه نفس سرکشیدم و با حرص کوبیدمش روی میز.

romangram.com | @romangram_com