#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_240

از پشت میز بلند شدم و به اتاقم رفتم. دوست نداشتم انرژیم رو بذارم واسه ی کل کل با پدرام. گوشیمو برداشتم و نوشتم:

- وقت داری بریم خرید؟

فرستادم واسه سوگل و منتظر جواب شدم. یه دقیقه نگذشته بود که جواب داد.

- آره بابا آدم علاف تر از من دیدی؟ من تا نیم ساعت دیگه در خونتونم.

جواب دادم:

- اوکی منتظرتم.

از جا بلند شدم. وقت دوش گرفتن نداشتم. نیازی هم نبود. یکم آرایش کردم و رفتم سراغ کمدم. پالتو پوست پیازیم رو تنم کردم. هنوزهوا سرد بود. کاش حداقل واسه روز عروسیم آسمون هوس بارون ریختن رو سر مهمونام نکنه. روسری و نیم چکمه هامو هم برداشتم تا جلو آینه دم در ورودی بپوشم. آینه اش قدی بود و راحت تر می شد آدم توش ژست بگیره. چیکار کنم خلم دیگه موقع لباس پوشیدن واسه خودم ژست میگیرم و حس مدل بودن بهم دست میده.

از اتاقم زدم بیرون. جلو آینه ای که کنار در ورودی بود ایستادم و موهامو بالا با کلیپس نگه داشتم. یکمشو یه ور ریختم توی صورتم.

چکمه هامو پوشیدم. مشغول مرتب کردم شالم شدم که صدای مامان بلند شد. با چشمای خابالود وسط سالن ایستاده بود و نگاهم می کرد.

romangram.com | @romangram_com