#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_151


با پدرام حرف زدم. ته دلم آریان رو دوست داشتم. تیپش رو ... غرورش رو ... رفتاری رو که با دخترا داشت. اما از این می ترسیدم که واسه منم همین غرور رو داشته باشه. به پدرام گفتم که خودش از حرف های اون بارش پشیمونه و این بار ازم خواستگاری کرد. پدرام دستش رو توی موهاش کشید و گفت:

- پری من نمی گم آریان پسر بدیه یا هر چیزی ... از طرفی خودت هم می دونی مامان بابا به احتمال زیاد با آریان موافقن چون از هر نظر پسر خوبیه. تو این چند وقت هم من ازش بدی ندیدم ولی این زندگی توئه عزیزم. من الان چی بهت بگم وقتی خودت میگی می خوام خودم فکر کنم. ولی حداقل بهش بگو بطور رسمی بیاد خواستگاریت این طوری بهتره.

حرف پدرام هم بد نبود راست می گفت دیگه حداقل مجبور نبودم به مامان دروغ بگم.

صبح که از خواب بیدار شدم سه تا مسیج با شش تا میس کال داشتم. مسیج رو باز کردم از طرف آریان بود.ازم خواسته بود سریع فکرام رو بکنم و اینکه نامزدی سیما جلو افتاده و نمی خواد تنها باشه و بهم نیاز داره و یه سری حرفای دختر خر کن دیگه ...

همون طور که توی خواب و بیداری بودم واسش مسیج زدم باید رسمی بیاد خواستگاری و من نمی تونم دیگه دور از چشم خونواده ام باهاش بیرون برم.

با صدای اس ام اس که اومد خواب از سرم پرید وروتختم سیخ نشستم. اس ام اس رو باز کردم که نوشته بود:

- باشه امشب زنگ می زنم و قرارش رو واسه فردا شب می گذارم.

چشمام تا حد ممکن باز شد. پنج شنبه ها کلاسی نداشتم واسه همین یه دوش گرفتم و بعد از اون صبحونه م رو خوردم و با پدرام تماس گرفتم.


romangram.com | @romangram_com