#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_131


پدرام: آریان آدمی نیست که تعارف کنه اگه نمی خواست بهت تعارف نمی کرد ولی درستش نیست با اون بیای اگه می دونستم نمی ذاشتم خواهری حالا هم دیگه غصه نخور. خودم از هفته دیگه دربست در اختیارتم. خوبه؟

- آره داداشی عالیه

و محکم لپشو بوسیدم.

پدرام: لوس نشو دیگه ... میز رو بچین ضعیفه که حسابی گشنمه.

سرمیز شام حسابی آرش وپدرام سر به سر هم میذاشتن و همه رو می خندوندن. دلم خیلی هوای بابا رو کرده بود. از وقتی چند تا پروژه کاری رو قبول کرده خیلی کم پیش میاد خونه باشه. بیچاره آریان که همیشه تنهاست. من با وجود اینکه دورم این همه شلوغه ولی وقتی بابا نیست احساس تنهایی می کنم.

بعد از رفتن آرش و همسرش تصمیم گرفتم به اتاق پدرام برم. از اون شب هایی بود که خوش اخلاق بود و می تونستم راحت باهاش حرفام رو بزنم. مطمئن بودم اگه الان واسه کسی نمی گفتم حرفام رو دیوونه می شدم. مطمئنا شاداب هم ممکن بود تخت تاثیر حرفای آریان قرار بگیره و نتونه خوب بهم مشاوره بده. هر چی باشه پدرام خودش یه مرد ومیتونه احساسات مرد ها رو بهتر حس کنه و بیشتر می تونست کمکم کنه. از طرفی می دونستم اگه به آرش بگم نمیتونم هر لحظه ازش کمک بخوام چون اون دیگه زندگی خودش رو داشت و با وجود بچه ی نازش حتما اونقدر مشغله هاش بیشتر شده که دیگه وقت کمک کردن به منو نداره.

در اتاق پدرام رو زدم.

پدرام: بیا تو ببینم دیگه چی میخوای؟


romangram.com | @romangram_com