#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_122

- سال سوم دبیرستان بودم که رفت و آمد ها با خانواده عمه ام زیاد شده بود. دختر عمه م یک سال از خودم کوچیکتر بود و حسابی شیطون. برعکس من که همیشه آروم بودم. کارهاش واسم جذاب بود و منو حسابی به خودش جذب می کرد.همون سال بود که عمه ازم خواست تو درس ها کمکش کنم. دیگه هر روز خونمون می اومد و با هم درس می خوندیم. کم کم عاشقش شدم. بزرگتر که شدم به خودم گفتم حسم عشق نیست و ازاین دوست داشتن های کوتاه مدت دوره نوجونیه ... اما اشتباه می کردم. واقعا عاشقش بودم.هر چی بزرگتر می شد عشق منم نسبت به اون بیشتر می شد. وقتی داداش صدام می کرد دلم می خواست دادبزنم سرش و بگم ساکت شو حس من به تو برادرانه نیست.اما اون فقط منو به عنوان یه داداش می خواست. داداش که چه عرض کنم. هر وقت از عشقای رنگ و رنگش کم محلی می دید به سمت من برمی گشت. شیطونی هاش دیگه بچگونه نبود. کلی دوست پسر داشت و جلوی من از اونا حرف می زد. ولی من بازم عاشقش بودم. می دونستم به درد زندگی نمی خوره اما عشق دست آدم نیست که بتونه کنترلش کنه. یادمه روزی که از بابا خواستم در مورد من و سیما با عمه حرف بزنه مخالفت کرد اما بخاطر تنها بودنم واینکه هیچ وقت پیشم نبود ... مثل الان که می بینی هر از چند گاهی بهم یه سر میزنه دلش به رحم اومد و واسم پاپیش گذاشت. عمه خوش حال بود از اینکه دخترش با ازدواج سر به راه میشه. از رفتار سیما هم هیچی رو نمی تونستم حدس بزنم. بیست و سه سالم بود که با هم نامزد کردیم.اما چه نامزدی ...

بعد از یک ماه همش سرش توی گوشیش بود. به همه چیز توجه داشت بجز من. بازم هر وقت از طرف همه بی مهری می دید طرف من می اومد. باز هم تحمل کردم تا اونجایی که خیلی راحت با دوستای دانشگاهش گرم می گرفت وتفریح می رفت و پارتی و و و تنها کسی که واسش هیچ اهمیتی نداشت من بودم.

درست چهار ماه از نامزدیمون می گذشت که بهم گفت دوستم نداره. گفت همون داداش واسش باقی بمونم. گفت یه پسر دیگه ای رو دوست داره و دلش نمی خواد وقتی با من هست به من خیانتی بکنه و به اون فکر کنه. داغون شدم اما با حرفش از چشمم افتاد. صیغه ای که خونده بودیم باطل شد. تا چند وقت پیش که کارت عروسیش به دستم رسید. فکر نمی کردم انقدر داغونم کنه. الان که فکر می کنم بازم دوسش دارم.این درصورتیه که نباید دوستش داشته باشم.این دوست داشتن گناهه.

- پس واسه فراموش کردن اون اومدید سمت من؟

آریان: شاید فراموش کردن اون. شاید تنهایی زیادم. نمی دونم. شایدم داره از رفتارت خوشم میاد.

بغض کردم یعنی دستی دستی می خواست زندگی منو به باد بده تا یکی دیگه رو فراموش کنه. یعنی زندگی من نه کلا زندگی یه آدم واسش هیچ اهمیتی نداره؟

- استاد می شه نگه دارید؟

آریان: هنوز که نرسیدیم.

- استاد خواهش می کنم. حالم خوب نیست.

romangram.com | @romangram_com