#ازدواج_به_سبک_اجباری_پارت_13
خب ؟
ساراجان یه موضوعی هست که باید تو بدونی
چه موضوعی؟
خب...خب چطوری بگم!اووووووم بهنام جان شما بگو عزیزم
مگه چه موضوع مهمیه که اینطوری به بهنام پاسش می ده؟!
بهنام کاملا جا خورد ولی بعد از چند ثانیه خودشو جمع و جور کرد و گفت:
سارا،دخترم دلم می خواد بدون هیچ مقدمه ای برم سر اصل مطلب،تو یه عمو داری!
تقریبا داد زدم:چی؟؟؟؟؟!!!!!!!
بهنام به یه جا خیره شد و گفت:
از همون بچگی بهرام با من خیلی فرق می کرد،مثلا من هیچ وقت برنامه ریزی نداشتم در صورتی که اون برای دقیقه به دقیقه زندگیش برنامه ریزی داشت یا اینکه من هیچ وقت نماز نخوندم یا روزه نگرفتم ولی اون یه نماز قضا یا روزه نگرفته نداشت.زمان گذشت و هر دو در مدیریت کارخانه ای که از پدرمون بهون ارث رسیده بود شریک بودیم،همه چی خوب بود تا اینکه یه روز تو دفتر نشسته بودیم،اذان ظهر رو که داد بهرام نمازشو که تمام کرد رو به من کرد و گفت:
تو خجالت نمی کشی دین و ایمان نداری،فقط تو شناسنامه اسم مسلمونو یدک می کشی!
حالا نماز و روزه هیچی یه ذره غیرت رو زنت نداری!واقعا برات متاسفم!
عصبانی شدم و گفتم:
پ نه تو خوبی! همه ی کارات ریا و خودنمایی هست! شد یه بار کمکی کنی و کسی نفهمه؟!
romangram.com | @romangram_com