#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_72

هم به طرف طبقه پایین حرکت میکنیم...

همینکه به سالن رسیدیم بقیه مهمونا متوجه ما شدن.

پدرجون با لبخند اومد طرفمون وبین منو پرهام ایستاد ورو به همه با

افتخار اعلام کرد:

-خوب میهمانان گرامی من علاوه بر اینکه میخواستم برای ورود این

دو نوه ی عزیزم جشنی گرفته باشم و هم اینکه پریسای عزیزم تخصص قلب و عروق و همچنین پرهام گلم تخصص مغزواعصاب رو گرفتن و دلیل دیگه ای هم برای برپایی

این جشن داشتم اینکه...

بعدش دست منو پرهامو روی هم گذاشت وگفت:

-میخواستم به همتون اعلام کنم که پرهام وپریسا باهم ازدواج

کردن.

بعد از اینکه صحبتای پدرجون تموم شد بقیه برامون دست زدن

وبعضیا هم بهمون تبریک گفتن ولی نه من و نه پرهام هیچ کدوم

لبخندی نمیزدیم و خیلی عادی به بقیه جواب میدادیم.

بعضی از دخترا ی جوون ومجرد فامیل با چشم غره بهمون تبریک

میگفتن وقتی همچین عکس العملی نشون میدادن دلم میخواست

همون وسط بزنم زیر خنده بیچاره ها فکر میکنن عاشق سینه چاک

پرهامم اگه به من بود همونجا پرهامو مینداختم وسط جمع این دخترا

وبهشون میگفتم بفرمایید اینم شوهر من ببریدش واسه خودتون

وبعدش خودمم میرفتم پیش رها وپریا میحرفیدم.

با صدای یک دختر وپسر که از پشت پرهامو صدا زدن هم من وهم


romangram.com | @romangram_com