#استراتگوس_مرگ_پارت_31


- جون عجب خوشگلایی. چرا دعوا می‌کنید جیگرا؟

آنا با عشوه گفت:

- خوشگلی از خودتونه، یه مسئله‌ای بود حل شد.

و محکم دست هورزاد را که از پهلویش نیشگون می‌گرفت، گرفت و با حرص فشار داد. یکی از پسرها گفت:

- در خدمت باشیم.

آنا صدایش را نازک کرد و گفت:

- مزاحم نم...

هورزاد با دیدن چراغ سبز وسط حرف آنا پرید و گفت:

- خدمتکار خواستیم خبر می‌دیم.

و پایش را محکم روی گاز فشار داد و ماشین از جا کنده شد. آنا جیغ کشید:

- بیشعور، چرا نذاشتی حرف بزنم!


romangram.com | @romangram_com