#عشق_کیلویی_چند_پارت_59
دوتایی رفتیم بچه ها رو ا کردیم اما 4 نفر نبودن تیسا شهریار و هیلا فرسام زنگ زدیم بهشون گفتن دارن میان
همه سر میز غذا خوری بودیم بچه ها که اومدن شروع کردیم به غذا خوردن فقط اپاما و سامی با غذا هاشون بازی می کردن سامی گاهی زیر چشی اپا رو نگاه می کرد اما آپا اصلا نگاهش نمی کرد
اپاما : اقا ابتین آبو می دین
اب جلوی سامی بود سامی اب گرفت بده به اپاما که
اپاما سریع بلند شد رو به منو رها گفت : بچه ها دستتون درد نکنه خوشمزه بود
قدماشو تند کرد رفت سمت اسانسور
سامیار محکم دستشو کوبوند به پیشونیش بعدم بلند شد رو به ما گفت : ممنون
دوید رفت سمت اسانسور ......
دو
سامیار ( پاشا )
وقتی با تنفر نگام کرد از خودم بدم اومد
جرا اینکارو کردم من نمی دونم
اسانسور ایستاد سریع پیاده شدم اخه اپاما سوار شد اسانسور تا من برسم حرکت کرد
دیدم اروم اروم داره قدم می زنه سریع دویدم سمتش جلوش وایسادم توی راهرو هیچ کس نبود نگاهم کرد مثل همیشه لجباز زل زده بود به چشمام
من : اپاما منو ببخش ( خوب چیه هر کاری کردم نمی تونم غرورمو بشکونم که )سرد نگام کرد
ای بابا عجب گرفتاری شدیم
من : اپاما من ...
romangram.com | @romangram_com