#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_19

-آخه حوصلمو نداری.

-بلند شو بریم تو ماشین تا من به حساب تو برسم.

شادان با اینکه خیلی سوال داشت ولی از قیافه ی شایان ترسید و هیچ نپرسید.

شایان رفت و پول میز را حساب کرد و آمد دست شادان را گرفت و دنبال خود کشید. هردو به دنبال هم وارد آسانسور شدند و شایان دکمه ی پارکینگ دو را زد. وقتی سوار ماشین شدند، شایان با تیک آف (take off) پر سر و صدایی راه افتاد و با سرعت از پارکینگ خارج شد. بعد از یک ربع خیابان گردی که در سکوت شادان و رانندگی شایان سپری شد، شایان ماشین را کنار اتوبان نگه داشت و خودش از ماشین پیاده شد. پشتش را به ماشین تکیه داد و دستش را در موهایش فرو کرد. شادان دلش می خواست پیاده شود و از هوا و از سکوت نسبی اتوبان بهره مند شود، ولی از عصبانیت پسری که به در تکیه داده و دستش را در موهایش فرو کرده بود، به شدت متوحش بود. بعد از حدود ده دقیقه، شایان با چشمانی همرنگ خون وارد ماشین شد. تازه آن موقع بود که شادان به حماقت خودش از گفتن حقیقت پی برد و خودش را سرزنش کرد که چرا موضوع را به برادری که البته الآن به شدت عصبانی بود، گفته؟

با ترس به شایان که به جلو خیره شده بود، نگاه کرد و با خود گفت:

-آخه مگه چی شده؟این که یه چیز عادیه!

شایان در حالیکه عمیقا در فکر بود، شروع به صحبت کرد. ولی هنوز به روبرو نگاه می کرد:

-ببین شادان برای همین آوردمت بیرون تا باهات حرف بزنم. یه سری اختلافات فاحشی بین ایران و آلمان هست. یکیش آزادی رابطه تو آلمانه. درسته که تازگی ها ایران هم آزادی هایی دارند، ولی قانون و اکثریت مردم به این آزادی اعتقادی ندارند و هزار تا حرف پشت دختر و پسر می زنند. خصوصا پشت سر دختر. کلا دختر تو این مملکت زیادی حقوقش پایمال میشه. من خودم به شخصه مخالف این روندم. ولی چه کنیم که نمی تونیم اعتراض کنیم. همین من شاید کم کمش ماهی ده - بیست تا دوست دختر عوض می کنم، ولی کسی با من کاری نداره. ولی یه دختر اگه یه دوست پسر هم داشته باشه، میشه هرزه، میشه فاسد، میشه .... نمی خوام گیجت کنم و بترسونمت، ولی واقعیت اینه که دختر تو این سرزمین آزادی کامل را نداره و زندگی برای یه دختر مثل تو سخت تر از زندگی تو مریخه. نمی دونم، می دونی یا نه؟ بابا اونقدرا هم که نشون میده روشن فکر و اپن مایند (open mind) نیست و به خاطر یه سری سیاست مداری ها، خودش را امروزی و روشن فکر نشون میده. وگرنه من خودم با چشم های خودم دیدم که بعضی موقع ها سر بیرون رفتن مامان با دوستاش و دوره های ماهیانه و ال و بل بهونه ی الکی می گیره. ولی کاری نمیشه کرد. چون عقایدش هست. پس باید الآن فهمیده باشی رو این مسئله ی تو خیلی حساسه. بابا حتی با دوست دخترای من هم موافق نیست. ولی مخالف هم نیست. یعنی نمیتونه مخالفت کنه. چون من به حرفش گوش نمیدم. از یه نظر دیگه بابا چون پلیسه، سر خانوادش می ترسه و خیلی مراقبشونه. ولی تو باید حتما عمل کنی؛ چون پای آبروی بابا وسطه.

شادان با بی حوصلگی از این سخنرانی قرا، پرید وسط حرف شایان و گفت:

-ولی اولین شرط خوشبختی صداقته؛ این طور نیست؟

شایان با کلافگی گفت:

-اینجا آبرو مهم تره.

-و اینم می دونی که اونی که عمل کنه با یه دختر خیلی فرق داره و به راحتی میشه تشخیص داد و اون مرد هم میتونه فردای عروسی طلاقش بده و آبروی طرف را ببره و خسارت بخواد؟

شایان که خودش هم این چیزا را می دانست، سرش را پائین انداخت و گفت:

romangram.com | @romangram_com