#عشق_در_قلمرو_من_پارت_43
سرش رو پایین انداخت و حرفی نزد.
صبحونه بدون هیچ حرفه دیگه ای صرف شد و همه از سره میز بلند شدن .
روبه ناتان که داشت می رفت گفتم
-ناتان بیا بشین کارت دارم.
روی صندلی کنارم نشست و با نگرانی گفت
-نواز چی شده ؟
-به این پسره هیچی راجب ما نمیگی چون خودت قوانین رو میدونی ، درسته ؟
سرش رو تکون داد و بی حرف از اشپزخونه بیرون رفت.
فکرم درگیر مشکلات اخیر شد.
نگاهم به تصویر توی آینه بود اما افکارم جای دیگه ای پرسه میزد.
چهره ی بی نقص آرن توی ذهنم پر رنگ شد.
اون توی جنگل چیکار می کرد ؟ چرا تنها ؟
romangram.com | @romangram_com