#عشق_در_قلمرو_من_پارت_39
باندی برداشتم و دور کتفم بستم.
باید به نریمان زنگ میزدم تا باهم سراغ وریا می رفتیم.
لباس هام رو با یه دست لباس آزاد عوض کردم و از پله ها پایین رفتم.
خونه ساکت ساکت بود و معلوم بود کسی بیدار نیست.
تا از خونه بیرون زدم ؛ شیفت دادم و سمت جنگل دویدم.
وسط های راه بود که بوی خاکستر رو دوباره حس کردم.
کتفم خیلی درد می کرد اما نمی تونستم بیخیالش بشم.
روبه روی یه بوته که تکون می خورد ایستادم و اماده ی حمله شدم.
تا بوته کنار رفت خواستم حمله کنم که خون آشام دستش رو بالا برد و گفت
-هی ! هی ! آروم باش من کاریت ندارم ، من از خون آشام های سفیدم .
اروم سره جام ایستادم و بهش خیره شدم.
-برات یه پیشنهاد دارم ، میشه تبدیل شی ؟
romangram.com | @romangram_com