#عشق_مخفی_پارت_36

نمیدونه ایلیا ....نه اقای رادمنش میاد تو خونه
مگه اینجا لوس انجلسه که اینجوری میگرده
نمیدونه هر یک ماه توی این خونه مهمونی میگیرین
اونوقت با ی دامن دو سانتی و ی جوراب شلواری میپوشه با یه پیرهن سفید
یه منم ارایش میکنه
فک کرده خیلی خوشکل میشه؟!

دیگه نفس برم نمونده بود ی سر حرف میزدم
نگاه بهش کردم دیدم دلش میخواد بزنتم !
ی پوزخند بهش زدمو گفتم : واقعا خجالت نمیکشی الان با این لباسا جلو بابا و اقای رادمنش ایستادی !
منکه دخترشم یه بار منو اینجوری ندیده
ماشالله رو که نیس سنگ پا قزوینه !

رو کردم ب بابا و گفتم: حالا باز ب من گیر بده اقای میثم اهتمام
از روزی که مادر خدا بیامرزم زیر دستات جون دادو رفت گفتم پدرمی بزرگ ترمی از خون و جونتم
باهات بد رفتاری نکنم بابا
اما تو حتی تو شیطونی و شوخی های من بازم منو ادم بده کردی بابا !

هق هقم بلند شده بود نمیخواستم جلو این ایلیا گریه کنم
با ی ببهشید ک بازور شنیدم خودم دیویدم سمت پله ها ،
دوپار نزدیک بود بیوفتم ولی نگه داشتم خودمو رفتم تو اتاق سرمو کردم تو بالشت

romangram.com | @romangram_com