#انسانم_آرزوست_پارت_2
_سلام علیکم!
_علیکم السلام!
_راحت باشین...تو این کمپ اکثرآ یا فارسی بلدن یا انگلیسی!
لبخند میزنم وبه سمت مرد سیاه پوست قد بلندی که به من سلام داده بود سری تکون میدم...از کنارش رد میشم...چه بوی بدی میده!
_اینجا اتاق شماست خانم!من همیشه پایین هستم...هرکاری داشتین بمن بگید!
سری تکون میدم...
_ببخشید؟
زنی که ایرانیه می ایسته و بسمتم برمیگرده:
_بله؟
_اینجا تنها ایرانی شمایید؟
لبخندی میزنه و میگه:
_نه...دکتر،مسئول کمپ و خیلی های دیگه اینجا ایرانی هستن....نگران نباش اینجا احساس غریبی نمیکنی!!!در ضمن...خیالت راحت...اینجا امنه!!!
با خجالت سرمو پایین میندازم و درو میبندم....کوله پشتیمو میذارم کنار در و با دقت اطرافو بررسی میکنم...خدارو شکر اتاق تمیزه و همه چی بوی نویی میده!!!منی که به شدت وسواس دارم چطور میخوام اینجا دووم بیارم خدا میدونه!!!قدم زنون به سمت تخت چوبی کنار اتاق میرم و روش میشینم....از همونجا دستمو دراز میکنم و کرکره ی پنجره ی کوچیک بالای تخت رو کنار میزنم..به محض دیدن 5تا سرباز قد بلند سیاه پوست سریع کرکره رو به حالت اولش بر میگردونم و نفسمو با شدت فوت میکنم....دراز میکشم روی تخت...پوتینامو قبلش در میارم البته!!!!!
دستامو میزنم زیر سرم ،به سقف بلند زرد رنگ و ترک خورده ی اتاق خیره میشم...چی میشه اگه اینجا زلزله بیاد!؟
سرمو به شدت تکون میدم تا از شر این افکار منفی و ازار دهنده خلاص بشم و از جام بلند میشم...یکراست میرم سمت دوربینم...درش میارم... چکش میکنم...همه چیش روبه راهه شکر خدا!!!کلید اتاق رو بر میدارم و میرم سمت راهرو...از پایین خیلی سر و صدا میاد...میرم سمت راه پله ها و تقریبا خودمو به سمت طبقه ی همکف شوت میکنم....اوف...این پایین چقدر گرمه!!!!روسریمو باز میکنم و میبندم دور سرم و دسته هاشو میپیچم توی همو بالای سرم گره میزنم...اینجوری لا اقل گوشا و گردنم هوا میخوره!!!!دکمه های مانتویی که هنوز از تنم بیرون نیاوردمش رو باز میکنم...درش میارم و اسیناشو گره میزنم دور کمرم....زیر مانتو تونیک بلندی پوشیدم که خیالم از بابت حجابی که توی کمپ مجبور به حفظش هستم راحته!استینامو میزنم بالا و دست به کار میشم....دوربینمو تنظیم میکنم...این پایین به طرز وحشتناکی شلوغه!پر از زن و بچه های سیاه پوست و درمونده...اثار شکنجه و بدبختی تو تک تک چروک های زودرس روی پوست های تیره شون پیداست!غم رو میشه تو عمق تک تک اون چشم های کم سو تشخیص داد...عکس میگیرم....تند و تند عکس میگیرم و جلو میرم...
romangram.com | @romangram_com