#الهه_شرقی_پارت_67
خانم توكلي بلافاصله از جا برخاست و به آشپزخانه رفت. كيميا فرصتي پيدا كرد تا با نگاهش آپارتمان كوچك آنها را وارسي كند. آقاي توكلي در حالي كه جعبه اي از گز اصفهان براي كيميا مي آورد گفت:
- پدر مي گفت به اميد خدا دانشجوي سوربن هستي. كدوم دانشكده؟
- علوم. مي خوام شيمي بخونم.
- آفرين! آفرين!
خانم توكلي كه با سيني چاي از آشپزخانه خارج مي شد گفت:
- ما هم دو تا پسر داريم.
كيميا لبخندي زد و پاسخي نداد و آقاي توكلي گفت:
romangram.com | @romangram_com