#احساس_من_معلول_نیست_پارت_73


-می خوایین کامل از شرم راحت بشین ؟ شما که جریان رو می دونید ! می دونید نمی شه به هرکسی اعتماد کرد . البته بهتون اعتماد دارم ولی رو چه حسابی می خوایین منو به کسی معرفی کنید ؟

هنگامه گفت :

-عرض می کنم ! یه چند لحظه اگه تحمل بفرمایید . همه چی رو عرض می کنم !

-بذارید همین اول کار بگم که دوستم گرایشاتی درست برعکس شما رو داره . یعنی درست نقطه ی مقابل شماست .

نریمان پرسید :

-وشما اینو از کجا فهمیدید ؟

هنگامه که داشت از دست سوالهای بی مقدمه ی نریمان عصبی می شد گفت :

-ایشون قبلاً ازدواج کردن و به خاطر همین گرایشات با شوهرشون به مشکل برخوردن و طلاق گرفتن . ظاهراً با وجود تلاش مهشید برای پنهان کردن خواسته هاش ، شوهرش پرونده ی پزشکیشو گیر می یاره و با تحقیر طلاقش می ده ! دوستم به خاطر همین موضوع که تو ایران این موضوع جا افتاده نیست و همه طردش کردن می خواد از ایران بره . اما من فکر می کنم ایشون شاید همون کسی باشه که شما باهاش به آرامش برسین . البته من نظر اضافی نمی دم . وظیمه شما رو به هم معرفی کنم . دکتر زاهدیان ! ارزشش رو داره که امتحانش کنید ! شاید واقعاً اون نیمه ی گمشده ، دوست من باشه!

نریمان ساکت بود .

هنگامه می ترسید بهش برخورده باشه.

با ترید گفت :

-شما از دستم ناراحت شدین ؟

نریمان گفت :

-البته که نه !ناراحت نیستم . بیشتر متعجم ! فکر نمی کردم اینجا تو ایران با همچین کیسی برخورد کنم . برام تازگی داره ! دوستتون می دونن من کیم ؟ می دونن مبتلا به چیم ؟

هنگامه به این تیکه زیاد فکر کرده بود که به مهشید بگه نریمان از گرایشات تو با خبر نیست و به نریمان بگه مهشید نمی دونه تو چته . ولی دست آخر باز رسید به صداقت . اگه قسمت هم باشن ،بهتره از اول بدونن پا تو چه راهی می ذارن . بنابراین گفت:

-بله می دونن. واقعیتش به خاطر برخورد زشتی که شوهر سابق و همینطور خانواده ی خودش با بیماری مهشید داشتن ، اون یه مقدار از مردها گریزان شده . بنابراین مجبور بودم براش یه کم توضیح بدم .

نریمان گفت :

-می تونم سطح تحصیلاتشون رو بپرسم ؟

هنگامه با خنده گفت :

-چه عجب ؟ وقتی برای مهشید از شما گفتم ، اولین سوالی که کرد سطح تحصیلات و شغلتون بود . شما این موضوع رو گذاشتین برای آخر . به هر حال باید خدمتتون عرض کنم که ایشون فوق صنایع غذایی دارن و مدیر بخش کیفیت کارخانه صنایع لبنی .... اجازه بدین اسم کارخونه رو فعلاً نگم . چون به ایشون هم نگفتم که شما کجا تدریس می کنید . اگه مایل به آشنایی بیشتر بودین . خودتون می تونید تو مهمونی از شغل و موقعیت خودتون برای هم بگین !

نریمان گفت :

-اشکالی نداره ! پس جمعه ی هفته ی آینده به دو دلیل خیلی مهم ، خدمت می رسم . هم جهت عرض تسلیت به خاطر بالا رفتن سنتون و هم دیدن دوستتون .

romangram.com | @romangram_com