#احساس_من_معلول_نیست_پارت_42


یه کار جدید ، با یه منبع درآمد جدید ، می تونست برای پیروز یه پوئن مثبت باشه ! تو دلش از دختر عمه اش برای پیدا کردن هر دو کار ، تشکر می کرد. یه لیوان شیر گرمی که در واقع چاشنی خوابش بود رو سر کشید و زیر پتو خزید .

صبح سرحال و قبراق ، کاملاً رسمی و اتو کشیده ، در آپارتمانش رو قفل کرد و سمت اسانسور راه افتاد که با صدای سلامی غیر منتظره ، کمی ترسید . مهشید بود . با خوشرویی سلام همسایه ی جدیدش رو جواب داد . مهشید گفت :

-انگار امروز برخلاف دیروز سرحالید.

پیروز سر خوش خندید و گفت :

-کمی تا قسمتی !!!

آسانسور تو پارکینگ توقف کرد و هر دو ازش خارج شدن ! مهشید کنار ماشینش توقف کرد و پیروز ازش خداحافظی کرد و تا خواست راه بیفته ، مهشید از پشت سر صداش کرد و گفت :

-ببخشید اقای دکتر ؟

پیروز برگشت سمت مهشید و گفت :

-بله بفرمایید !!!

مهشید قدمی جلو گذاشت و گفت :

-شرمنده می پرسما !!! شما یه موسسه ی خوب برای آموزش زبان سراغ ندارین ؟

پیروز ابرویی بالا انداخت و گفت :

چجور موسسه ای ؟ برای ادامه ی تحصیل می خوایین ؟ یا مکالمه و ...

مهشید گفت :

-نه نه ادامه تحصیل نه ! برای آموزش مکالمه تو یه زمان کم !!! می خوام برای رفتن به کانادا اقدام کنم و همزمان هم رو زبانم کار کنم ! گفتم چون شما استاد هستین شاید جای خوبی رو سراغ داشته باشین . می خوام زود بازده و مطمئن باشه وگرنه الان دیگه سر هر کوچه یه موسسه ی زبان هست .

پیروز به جمله ی آخر مهشید که یه طنز واقع گرایانه بود ، لبخندی زد و گفت :

-اتفاقاً یه جای خوب سراغ دارم . بنده از امروز قراه مدیریت یه موسسه آموزش زبانهای خارجی رو به عهده بگیرم که دختر داییم هم اونجا مدرس زبان هستن . اتفاقاً کار موسسه دقیقاً همینه . یعنی تاکیدشون رو مکالمه هستش . و غیر از انگلیسی ، فرانسه و آلمانی هم آموزش می دن . بنده الان شماره ی اونجا رو ندارم . ولی آدرسش رو دارم . یعنی امروز اولین روزیه که می خوام برم اونجا !

مهشید با خوشحالی گفت :

بعد از ظهر ها هم کلاس دارن دیگه نه ؟ چون می دونید که من شاغلم !

پیروز گفت :

-بله ! من آدرسش رو بهتون می دم که اگه خواستین بعد از ظهر تشریف بیارین !

مهشید با خوشحالی آدرس رو گرفت و از پیروز خداحافظی کرد .

romangram.com | @romangram_com