#دوست_دخترم_میشی_پارت_37

-من عصبانی نشدم.. اگه هم معذب باشم حق دارم...

بعد از روی صندلی با عصبانیت بلند شدم. اه اه

پسره به سرعت بلند شد و اومد روبروم و گفت:

-ای ای خانوم .. شوخی کردم.. ناراحت نشو... خب من عادت دارم زود صمیمی شم. حالا شما به بزرگی خودت ببخش.

بعد یه لبخند خوشگل زد... (حالا فقط مونده بود به لبخند خوشگلش نگاه کنم)

-خواهش می کنم... من معذب و عصبانی نشدم.. چرا باید بشم؟؟ فقط خواستم یه لحظه برم دستشویی. شما چرا به خودتون میگیرین؟؟

اوه اوه چی گفتم من؟؟ ایول..

پسره ابروهاشو به صورت نمایشی بالا برد و گفت:

-اوه بله.. حالا افتخار اشنایی رو میدین؟؟؟

-من محیا هستم.. خوشبختم..

و بعدش به صورت کلافه سرمو تکون دادم...

-منم سپهرم.. خوشبختم محیا خانوم... چرا سرپا وایستادین بفرمایید بشینین.. (مثلا نمی دونست دیگه اسمش محیاس خخ)


romangram.com | @romangram_com