#دنیای_راز_مینا_پارت_43
-همین که گفتم.
وایساده بودم وبه مکالمه زن و پسرش هری رو گوش میدادم. پسر اومد دستم رو گرفت و کشید.
-هی دستم کش اومد!
هلم داد جلو و گفت:
-چیکار کردی که اریس اینقدر عصبانی بود؟
پس اسمش اریسه! چه اسم قشنگی! حیف اسمی که گذاشتن روش!
-الان عصبانی بود؟
-آرامش قبل طوفان شنیدی؟ به هر حال واسهت دعا میکنم.
- من کاری نکردم؛ فقط آدمم! نمیدونم کجاش مشکل داره.
دیدم صداش در نمیاد، برگشتم دیدم با ترس و تعجب و خشم داره نگاهم میکنه.
-چیه؟
محکم هلم داد و گفت:
-حرف نزن راه بیفت.
در خیلی بزرگ و مشکی رنگی رو باز کرد و هلم داد. ترسیدم و عقب عقب رفتم که به هری خوردم. خیلی وحشتناک بود! جنگل تاریک، درختای بلند، صدای جغد، چه زود شب شد!
romangram.com | @romangram_com