#دنیای_راز_مینا_پارت_29
-اون دره نیس فضاست!
-فضا؟ فضای باز منظورته؟ ما بهش میگیم دره یا پرتگاه!
نمیدونم چرا حس میکردم دلش میخواد با اعصاش بزنه توی سرم!
-من نمیدونم تو از کدوم سرزمین اومدی که از دروازه وارد شدی! زبونت رو هم تا حالا جایی نشنیده بودم، اگه نفهمم کی هستی یا خودت نگی مجازات میشی!
-ببخشید من گیج شدم. شما الان دارین به زبون من صحبت میکنی و میگی تا حالا نشنیدی زبون من رو؟!
جوری نگاهم میکرد انگار با دیوونه طرفه! دیوونه خودش بود! بهخدا خودش کم داشت، نمیدونم چرا چشمام افتاد رو هم و بیهوش شدم!
***
چشمام رو باز کردم. نور زد توی چشمام، سریع چشمام رو بستم. صدای آبشار میاومد، چشمام رو باز کردم و با تعجب اطراف رو نگاه کردم. توی یه کلبه چوبی بودم. خبری از اون زن نبود، از کلبه رفتم بیرون، رو به روم آبشار خیلی قشنگ و ملایم بود. ارتفاع زیادی نداشت؛ واسه همین صحنه آرام بخشی و به وجود آورده بود. اطراف رو نگاه کردم. کلبه روی یه تپه ساخته شده بود و یه درخت با شکوفه های صورتی کنار کلبه بود. خیلی جای قشنگی بود. نمیتونم توصیف کنم! صدای زن از پشت سرم اومد:
-بیدار شدی؟
برگشتم سمتش، دوباره آهوش کنارش بود و گفتم:
-اره خیلی ممنون که من رو آوردید خونهتون! نمیدونم چرا یهو از حال رفتم. ببخشید اینجا تلفن چیزی نیست؟ باید به خانوادم خبر بدم؛ حتما تا الان نگران شدن.
-اینجا تلفن نیست. بیا بریم داخل باید باهات صحبت کنم.
رفتیم داخل کلبه و نشستیم.
گفت:
romangram.com | @romangram_com