#دنیای_عسلی_رنگ_من_پارت_11

مامان دوباره سرشو بالا پایین کرد که ینی اره😢منم دیدم بدبختا خیلی خودشونو کنترل کردن که نخندن واسه همین گفتم:بهـرحال اتفاقیه که افتاده شماهم راحت باشین بخندین
یهـــــــــــــــــو هردوشون منفجـــــر شدن هـــی خداا😒
-ماکه رفتیم مامان خانــــوم.وبه دنبال این حرف از پله ها اومدم بالا و رفتم تو اتاقم.
خوووووووووب برنامه امــروز چی بود؟اوممممم فک کنم قرار فرهاد با بچه ها گذاشته بودم.اهاا اره... سریع یه دوش گرفتم و پریدم بیرون.باهمون حوله لباسی یاسی رنگم نشستم روی صندلی میزتوالت و بعد از خشک کردن موهام با اتومو لخــــــت شلــــاقــــــــی کردم و بعدش رفتیم برای ارایش صورت!اوپس مث همیشه یکم کرم مرطوب کننده یه خط چشم بعدم یه رژ گونه اجری و یه رژ صورتی زدم به لبام.اینم از این!
میریم توکار لباس.اصولا از شلوارای گشاد خوشم نمیاد واسه همین همه شلوارام یا تنگن یا راسته
+اووه بلـــــه -خفه وجدان
خوب یه شلوار تنگـ مشکی یه تاب تونیکی بلند،یه مانتو سفید خوشگل ومامانی که جلوش فقط یه دکمه میخورد دراوردمو سریع همشو پوشیدم.موهامو ساده دم اسبی بالای سرم بستم و یه تیکه از جلوشو ریختم کنار صورتم.یه روسری سفید مشکی رو میندازم سرمو جلوشو ساده یه گره شل میزنم.اومم حالا کفش و کیف...یه کفش اسپرت مشکی بایه کیف کتابی کوچولوی مشکی تیپمو کامل میکرد.جلوی ایینه قدی می ایستم و به خودم یه نگاه میندازم.اوووفـــــ همه چــــے تکمیله!
+جیگــــــری شدی واسه خودتا النازم
-tanx وجدان
ساعت ۶:۴۰ دقیقه عصر به وقت مشهـدمقدس خخخـ😊
سریع گوشیمو انداختم توی کیفم با سوییچ ماشین جیگرم از اتاق زدم بیرون.خووووب با اینکه وقت پایین رفتن از این همه پله نبود اما خووب از نرده هاهم نمیشد لیـــز خورد چون دراون صورت.....
+جِــــــــــــــــــــــــــــــــــــر
-گل گفتی وجدان عزیزم
+قربانت

romangram.com | @romangram_com