#دختری_که_من_باشم_پارت_133


من:باشه میارم!

لبخند دیگه ای بهم زد و رفت تو اتاقش!

از جام بلند شدم و رفتم سمت اشپزخونه قهوشو اماده کردم و رفتم تو اتاق داشت روپوششو میپوشید . بدون هیچ حرفی رفتم جلو و قهوشو گذاشتم رو میز خواستم برم بیرون که گفت:چیزی شده؟

من:نه!

یه ذره به صورتم نگاه کرد و گفت:ولی یه جوری شدی!

لبامو جمع کردم و گفتم:نه نشدم!

سرشو تکون داد و گفت:بابت دیشب.....

حرفشو قطع کردم و گفتم:بیا دربارش حرف نزنیم! لبخندی زد و گفت:باشه!

دیگه چیزی نگفتم از اتاق اومدم بیرون!

تا وقتی کار تموم شد دیگه ندیدمش داشتم میزو جمع میکردم که اخرین بیمارشم از اتاقش رفت بیرون!چند دقیقه بعد مهرانم اومد بیرون!

_:خب اگه کارت تموم شد بریم دیگه!

کیفمو برداشتم و گفتم:تموم شد!

تا خونه با هم هیچ حرفی نزدیم از اون جو سنگین بدم می اومد ولی ترجیح میدادم حرفی زده نشه!

مهران ماشینو دم در پارک کرد و گفت:دیگه نمیارمش داخل!

من:باشه!

درو باز کردم خواستم برم پایین که یه چیزی یادم اومد رو کردم به مهران و گفتم:من ارایش کردن بلند نیستم!

لبخندی زد و گفت:اماده میشم میام بالا یه کاریش میکنیم!

سرمو تکون دادم و از ماشین پیاده شدم.

رفتم خونه بلوزمو پوشیدم و روشم پالتومو تنم کردم شلوار کتون مشکیمم پوشیدم کفشای عروسکی که روزی که ارایشگاه رفته بودم رو هم برداشتم و دامنمو گاشتم تو کیف!همون موقع مهران در زد درو براش باز کردم اومد داخل لباسای دیشبشو به اظافه یه کت مشکی پوشیده بود موهاشو هم داده بود بالا.الحق که خوشتیپ بود.

یه نگاه به من کرد و گفت:اماده ای!

به صورتم اشاره کردم و گفتم:نه!

نشست روی مبل و گفت:لوازم ارایشتو بیار ببینم!

بالاخره با کمک همدیگه و مطالبی که تو لپ تاپش از اینترنت در اورد بعد از نیم ساعت یه خط چشم درست و حسابی پشت چشمم کشیدیم! از بس پاکش کرده بودم پلکم میسوخت!یه کم ریمل و رژ و کرم هم زدم بعد هم مهران موهامو با ژل حالت داد و یه تل پاپیون دار سورمه ای که دیشب خریده بودیم هم زد تو موهام!

به همین بسنده کردیم و بعد از بستن گردنبند و ساعت و شالم راه افتادیم.

مهران بیرون شهر رو به روی یه باغ ماشینو پارک کرد همه جا تاریک بود از ماشین پیاده شدم و کیف کادو پیچ شده گلسا رو تو ب*غ*لم فشردم!

منتظر شدم تا مهران پیاده شه بعد با هم رفتیم سمت در!

ایستادیم مهران در زد چند ثانیه بعد در باز شد. پشت در یه دنیای دیگه بود جمعیت زیادی ته باغ بودن تو هر ثانیه تو نوری که فلش میزد گم میشدن و دوباره پیداشون میشد صدای اهنگ زیاد نبود بیشتر صدای همهمه می اومد!حس بدی داشتم مهران داشت با پسری که درو برامون باز کرده بود خوشو بش میکرد رفتم ایستادم کنارش!بالاخره حرفش تموم شد پسره رو کرد به منو گفت:خوشبختم اوا خانوم!

سرمو تکون دادم ولی حرفی نزدم. مهران متوجه استرس من شده بود دستموگرفت حقله کرد دور بازوشو منو کشید سمت جمعیت!

اون وسط بعضیا با مهران سلام علیک میکردن مهران هم منو یکی یکی بهشو معرفی میکرد ولی من بیشتر حواسم به دختر و پسرایی بود که داشتن جیک تو جیک هم میر*ق*صیدن.

ر*ق*صشون اصلا شبیه چیزی که دیشب مهران بهم یاد داده بود نبود اغلب دخترا پشتشونو کرده بودن به پسراو از پشت در حالی که به هم چسبیده بودن و سرشون تو هم بود میر*ق*صیدن!بعضیا هم که اصلا تو حال خودشون نبودن فقط چند نفر بینشون بودن که داشتن مثه ادم میر*ق*صیدن.


romangram.com | @romangram_com