#دختری_که_من_باشم_پارت_109
نگاهم نکرد .
من:اوا خانوم!
بازم سکوت!
من:آوا کوچولو!
برگشت سمتم و گفت:کوچولو خودتی!
من:من کجا با این سن و هیکل کوچولو ام؟
_:به سن نیست به عقله!
خندیدم.
نفسشو با حرص داد بیرون.
من:ببخشید دیگه!
رسیدیم به خونه. هنوز هیچی نگفته بود گفتم:بخشیدی؟
رو کرد سمت منو گفت:چرا اذیتم میکنی؟
اونقدر مظلوم این حرفو زد که دلم سوخت. گفتم:منظوری نداشتم.
گفت:اگه منم مثه دخترای دیگه بهت پا بدم اونوقت باحالم نه؟
با جدیت گفتم:نه اصلا!اگه مثه اونا بودی نمی اوردمت تو خونم!
یه ذره نگاهم کرد بعد گفت:باشه!
بعد در ماشینو باز کرد و رفت پایین!
بازم حرف بدی زدم؟نه اون زیادی حساس بود و اگر نه این حرفی که زدم بد نبود! از قدمایی که رو پله ها برمیداشت معلوم بود عصبیه.
واسه این که از دلش در بیارم از ماشین پیاده شدم و گفتم:آوا؟
دستاشو مشت کرد و ایستاد.
من:شام بیا پایین!
_:خودم شام دارم!
من:پس من میام!
پوفی کرد و گفت:هر کار دوست داری بکن!
خندیدم و زیر لب گفتم:آی قربون این قلب کوچولوی مهربونت.
از این حرف خودم خندم گرفت با خنده وارد خونه شدم.
ساعت هشت و نیم بود از جام بلند شدم تا برم بالا نمیدونستم کار درستیه یا نه ولی خب بهتر از هیچی بود.
romangram.com | @romangram_com