#دختر شیطون_پارت_26
-- ایناها ! داره چشماشو باز میکنه .
دیگه بس کن دختر خوب !
سرمو چرخوندم سمت صدا و با اینکه یکم تار میدیدم تونستم چهرشو ببینم .
یه پسر حدود بیست و شیش ساله بود که موهای بورش چهرشو خیلی جذاب میکرد .
یکم به مغزم فشار اوردم !!
من کجام ؟؟چیزی یادم نمیومد..
یکم جابجا شدم که پام تیر کشید و ناله کردم یهو صدای ترلان اومد .
اروم و گیج برگشتم سمتش
بالای سرم بود .
یعنی سرم رو پاش بود ...
با بغض نگام میکرد .
-- الهی قربونت برم . خوبی ؟
از مهربونیش لبخند نشست رو ل*ب*ا*م ولی سرم تیر کشید و لبخندم ماسید .
جاش ل*ب*ا*مو محکم روهم فشار دادمو شقیقه هامو با دستام مالیدم ...
فقط سرمو تکون دادم که یعنی خوبم ..
- همش تقصیر من بود اوردمت بعدم ولت کردم ... ببخشید نفس !
هق هقش دلمو ریش کرد .دستمو اوردم بالا و دستشو گرفتم که بلند شم.
اروم نیم خیز شدم که درد پام بیشتر شد و آخم در اومد .
.
ترلان هول بین گریش پامو گرفت
- وای ارتا بریم بیمارستان . گور بابای همه . درد داره مگه نمی بینی ؟؟
ارتا پوفی کرد و کلافه نگاش کرد
-بابا به خدا واسه خودش بد میشه . اگه خانوادش پلیسو خبر کرده باشن که صد درصد کردن. اسمشو تو لیست مریضا راحت در میارن !!
یه ساعت بحث کردیم سر این موضوع ترلان ....
دیگه هیچی نشنیدم ..
خانواده ... پلیس .....فرار...سامان !
یهو چشمام گرد شد .تنم یخ زد ..
صحنه ی صورت سامان و قهقهه هاش مثل فیلم از جلو چشمام رد شد !
حرفاش .. سرمو با وحشت بلند کردم و دوختم به چهره ی متعجب و ترحم انگیز پسره..همون ارتا که نمیدونم چیکاره ی ترلان بود ...
این چیزا
واقعا الان مهم نبود ...
چشمای سرگردونم خورد به خون خشک شده ی کنار ل*ب*ش...
@romangram_com