#دختر_فوتبالیست_پارت_44

بعد از انکه چند نفر از پسرا از جاشون بلند شدن تا برن سر زمين منم بلند شدم.رضا هم پشت سرم راه افتاد.واي خداجون شر اينو از سره من کم کن.

سر زمين که رسيدم به اطرافم نگاه کردم.يه زمين فوتبال بزرگ.ورزشگاه مجهزي بود.مربيمون رو از روي کارتش تشخيص دادم.قد متوسط.با يه دماغ کوفته.و چشماي مشکي.کلش کم مو بود.درسته قيافش معمولي بود اما از اين مردايي بود که دوس داري بغلش کني.چون خيلي خوش خنده بود و چهره ي مهربوني هم داشت.اما از روي صحبتايي که بچه ها دربارش ميکردن فههميدم چون سر تمرين خيلي جدي ميشه هيچکي ازش خوشش نمياد.مرد به اين ماهي.

همه ي بچه ها اومده بودن.يه دايره شديم و مربي وسطمون.

مربي-همتون ميدونين محبي هستم.تمرينا مثه هر ساله اما سخت تر.به دو تيم تقسيم ميشين و با هم رقابت ميکنين.7 تا 8 هر روز تمرين دارين.يه ساعت استراحت بعدش يه مسابقه دو تيم با هم ميدن.ساعت 6 هر روز هم تو باشگاه بدنسازي منتظرتونم.اين مسابقه ايي که پيش رو داريم خيلي برام مهمه.همه بايد سخت کار کنن.کاپيتانتون هم که کوهياره.

توضيحاش که تموم شد حضور و غياب کرد و نوبت به من که رسيد اومد نزديکم و زوم شد روم.ووووي خداجون چرا اينطوري نگام ميکنه.

محبي-بعد از تمرين بيا دفترم کارت دارم

من-حتما

رفتيم سر تمرين.يه ربع اول که گذشت عرقي بود که از سر و روم ميباريد.اما بقيه خيلي طبيعي بودن.متتوجه نگاه هاي تمسخر بار کوهيار ميشدم.کاپيتانه.خاک تو سرش با اين تيپش.حالا خوبه موهاش رو رنگ نکرده!!!

يه ساعت که تموم شد تن خيس عرقم رو کشوندم تا دفتر محبي.

من-کاري باهام داشتيد؟

محبي-مگه پات نشکسته بود؟

يا ابولفضل اين از کجا ميدونه؟حالا چي بهش بگم.مغز آکبندتو رو به کار بنداز شيرين

من-من؟نه به جونه شما

romangram.com | @romangram_com