#دختر_فوتبالیست_پارت_40
اگه الان با بچه ها بودم مطمئنن کله ي هم رو خورده بوديم.يا داشتيم درباره ي درس ميحرفيديم يا درباره ي بهروز و فرهاد يا هم دسته جمعي فکري به حال ترشيدگي من ميکرديم....
به کسري نگاه کردم.داشت کتاب ميخوند.خاک بر سر انگار نه انگار من تو اتاقم.ساعت 11 بود.داشتم از دسشويي ميترکيدم
از اتاق رفتم بيرون و به سمته دسشويي که اخر سالن بود براه افتادم.صداي پاي يه نفر رو پشت سرم شنيدم.برگشتم ديدم يه بچه سوسوله.اما عجيب ناز بود.فقط يکم تيپش ضايع بود.
شکل اين دختر بازا.رومو برگردوندم و به راهم ادامه دادم.رفتم تو دسشويي.کارم که تموم شد يرم رو انداختم پايين و از دسشويي اومدم بيرون.اما با يه چيزه گنده برحورد کردم.تا سرم رو بردم بالا لبام به لباي يه نفري خورد.با اينکه قد من بلند بود اما اون بازم از من بلند تر بود.به چشماش خيره شده.قهوه اي روشن بود.چه چشماي شيطوني داشت.اونم به من خيره شده بود.يه قدم اومدم عقب و گفتم عذر ميخوام حواسم نبود
اون-نه بابا اشکال نداره پيش مياد
دلم نميخاس از پيشش برم واسه همين گفتم:من شهابم
اون-منم کوهيارم
دستش رو اورد جلو تا بهم دست بده.دستاي سردم رو گذاشتم تو دستاش و اونم فشار خفيفي به دستم داد.
کوهيار-چه دستاي ظريفي داري
من-اره...چون...به خانواده ي مامانم رفتم.
کوهيار-چه جالب
من-اينجا چه ورزشي کار ميکني؟
کوهيار-فوتبال
romangram.com | @romangram_com