#دختر_فوتبالیست_پارت_22
20 روز مثه برق و باد گذشت و من امتحانام رو تند تند گند ميزدم
بچه ها ميگفتن با اين روش اين ترم افتادنم 100 درصده.من ميميرم واسه اين روحيه دادناشون.هر روز که ميگذشت قلبه منم ضعيف تر ميشد.فقط 5 روز ديگه مونده بود.
رو کاناپه نشسته بودم داشتم خيار واسه خودم پوست ميکندم.نسيم از اتاق اومد بيرون و رفت تو اشپزخونه و و تو کابينتا دنبال يه چيزي گشت و دورباره رفت تو اتاق.بعد از 5 دقيقه بهنوش هم از اتاق اومد بيرون و يه لبخند پخش و پلا بهم زد و رفت تو کابينتا يه چيزي برداشت و رفت تو اتاق.5 دقيقه ي بعد دوباره نسيم اومد.بعدش باز بهنوش اومد.کلا امروز خيلي بيرون ميرفتن و با هم پچ پچ ميکردن.
از کاراي مشکوکشون عصبي شدم و رفتم تو اتاق که ببينم چه خبره........گوشم رو گذاشتم رو در که ببينم چه خبره اما صدايي نميومد.دستم رو گذاشتم رو دستگيره و به سمت پايين کشيدمش.ولي هر کار کردم باز نشد
من-شما دو تا اونجا دارين چه غلطي ميکنين؟
نسيم-زياد مهم نيست تو برو تام و جريتو نگاه کن
من-باز کنين اين در وامونده رو
بهنوش-الان ساعت چنده؟؟......اها 6.....ما 7 ميايم بيرون
من-اگه 7 اين در باز بود که هيچي اگه نبود در رو خورد ميکنم
نسيم-باز که گاز گرفتي.باشه بابا 7 بيا باز ميکنيم
يه ساعت تو يک وجب جا دور خودم دور زدم تا اينکه ساعت 7 شد.رفتم پشت در و در رو ناگهان باز کردم که در باز شد و منم پرت شدم تو اتاق.
از صحنه اي که ميديدم تعجب کرده بود.تمام گوشه و کنار اتاق پر بود از بادکنک هاي رنگي و شر شره.
من-اينجا چه خبره؟
romangram.com | @romangram_com