#دختر_بوکسور_پارت_69

دیگه نمیتونستم تحمل کنم از خنده دلمو درد گرفته بود. آرتا هم داشت میخندید چه عجب ما خنده ی این زشته بیریخته رو هم دیدیدم

_ تو ... تو ر ... و .. خدا....ونــــ....دی ...بســـ....سه

دوباره شروع کردم به خندیدن وندی هم دیگه نخوند و اومد کمکم کرد تا بلند شم خلاصه به هر زحمتی بود خودمو جمع و جور کردم و نشستم پشت میز . وندی سمت راستم نشست و زشته بیریخت هم سمت راست وندی

غذا لازانیا بود. چیزی که من کشته مردشم/ گشنمم بود. دیگه بدتر صبر رو جایز ندونستم و عین سومالیایی ها حمله کردم به غذا ظرفمو کشیدم سمت خودم و شروع کردم به خوردن از بس گشنم بود یادم رفته بود که آرتا رو باید یه دوش بدم تا چشمم به نوشابه افتاد همه چی یادم اومد

سرمو بلند کردم و به نوشابه ی بغل دستم نگاه کردم یه لبخند کوچولو اومد رو لبم که سریع خوردمش .نوشابه رو برداشتم و مثلا داشتم تلاش میکردم بازش کنم

همونطورم یه نگاه به اون زشته البته زیر چشمی انداختم که دیدم با شک و پوزخند داره نگام میکنه .حیف که کار مهمتری دارم وگرنه ..

بیخیال بهتره خونمو کثیف نکنم . چشامو مظلوم کردم و وندی رو صدا زدم

_ وندی ؟ وندی جونم ؟

وندی _ جان وندیــــــــــ ...نه اهم.. ها چیه ؟

_ ای درد و ها چیه چرا حرفتو خوردی ؟

وندی _ خب به دلایلی که نمیشه گفت حالا تو چی میخوای فینقیل ؟

_ نخیرم باید بگی زود تند سریع

وندی _ اه گیر نده دیگه نخاستم پرو بشی حالا بگو چی میخای ؟

بعد هم هر دو ابروشو تند تند بالا انداخت ..آیی آیی اگه کارم بهت گیر نبود وندی الان یه دور دور حسابی داشتیم من تو رو آدم میکنم


romangram.com | @romangram_com