#دختر_آبشار_پارت_9
المیرا با غرغر گفت:- هر هر خندیدم ! ایشالله این بلا سر خودت بیاد که منم بهت بخندم
روحم شاد شه ، کثافت انتر اینقدر بهم نخند بیا کمکم کن بی وجدان خرمگس بوق اییی
همه لباسام کثیف شد ! مامان
منم برای جلوگیری از خطرات احتمالی از جانب المیرا رفتم که کمکش کنم ؛
المیرا :- چرا مثل ماست اونجا وایسادی خوب بیا کمکم کن؟!
من:- اخه نمیخوام مدفوعی بشم
.
المیرا:- که نمیخوای مدفوعی بشی ارههه؟یه مدفوعی نشونت بدم !
بعد این حرف مثل گاو شاخدار که پارچه قرمز میبینن به طرفم حمله کرد ، منم دویدم تو
اتاقمو درو قفل کردم . یه مدت که گذشت دیدم صدایی ازش نمیاد ،خب بیینم چیکار
داره میکنه ! با استفاده از قدرتم المیرا رو دیدم که با کلید زاپاس داره میاد ای خاک
باغچمون بر سر من ؛ حالا چیکار کنم ؟ فهمیدم .
رفتم تو تراس و خودمو تبدیل کردم و به سمت مکان مورد علاقم پرواز کردم
ارتین
با حرفی که بابا زد کل کیکو تف کردم بیرون.
بابا: یا اینکارو میکنی یا با ایلین ازدواج میکنی!
romangram.com | @romangram_com