#دختر_آبشار_پارت_14

بوته قایم شدم

اروم از پشت سر به طرفش قدم بر میداشتم ،که پام رفت رو یه تیکه چوب خشک چخ صدا

داد اسب بالدار هم فرار کرد ای به خشکی شانس

عیب نداره این نشد یکی دیگه والا !

یک ساعت بعد



اقا من از حرفم صرفه نظر میکنم ؛ اییییی مردم !

همینجور که واسه خودم غر غر میکردم چشم خورد به

نیوشا

خودمو تبدیل کردمو به سمت مکان مورد علاقم پرواز کردم

از تو اسمون به درختای زیر پام نگاه میکردم و ازادانه واسه خودم چرخ میزدم ایناهاش

ابشار مورد علاقم، تا جایی که یادمه مادر المیرا منو وقتی پیدا میکنه که مثل روزای دیگه

برای گرفتن ماهی طرفای ابشار میاد صدای گریه بچه ای رو میشنوه جالبه نه؟

اون بچه من بودم ! از اون موقع تا ده سالگیم بیشتر موقع ها منو صدا میکرد

« دخترابشار» ! حتما میپرسین چرا ده سالگی ؟

هه ...چون به یه دلیل نامعلومی مادر المیرا که من مامان جون صداش میکردم ناپدید


romangram.com | @romangram_com