#دختر_آبشار_پارت_1
دستی به رخت خوابم کشیدمو بلند شدم ، یه نگاه به المیرا کردم ؛ تو خواب چقدر
معصومه ولی فقط تو خوابا درغیر این صورت به سنگ پا قزوین میگه زکی برو کنار بزار
با بیاد . سرمو تکون دادمو رفتم به wuc بعد انجام کارای مربوطه رفتم بالای سره المیرا ،
تکونش دادم
من:- المیرا ! المیرا هوی خرس قطبی بیدار شو
المیرا:- هوم ،فقط پنج دیقه دیگه باشه؟
من:- میخوام نباشه بلند شو اون هیکلتو تکون بده ببینم کلی کار داریم اول..
المیرا
اه چقدر فک میزنه نمیزاره بخوابم ، بالشتمو بیشتر رو سرم فشار دادم شاید صدای نکرشو
نشنوم ؛ یکم که گذشت دیدم نه بس نمیکنه واسه همین بالشتمو پرت کردم طرفش .
من :- لال بمیر نیوشا چقدر فک میزنی تو دختر .
نیوشا :- بلند شو ببینم وگرنه یه کاری میکنم که ...
من:- هر .... میخوای بکن
با حرس سرمو رو بالش گذاشتمو پتو رو تا سرم بالا کشیدم ، داشتم خواب شاهزاده سوار
بر الاغو میدیدم که احساس کردم کل بدنم یخ زد ! از جام پریدمو با گیجی دور و برمو
نگاه کردم ، چشم خورد به نیوشا که داشت با یه لبخند خبیث نگاهم میکرد ، تازه مغزم
romangram.com | @romangram_com