#دلتنگ_پارت_65
من_بفرمایید
مسعود_این
وبه اون مرد اشاره کردو ادامه داد_از این به بعد شما و مادرتون هرجا که خواستید برید باهاتون میاد
اخم هام توی هم جمع شد
من_چطور مگه
مسعود_دیگه خود دانی این از جاش تکون نمیخوره.الان هم میبرتتون مدرسه
کمی تن صدام رو بالا بردم و گفتم_میگم واسه چی؟اصلا ما شما رو نمیشناسیم بعد میاید واسه ما راننده و محافظ میزارید؟
مسعود اخمی کردو محکم جواب داد_چون یه جورایی در خطرید.محض احتیاط
چشم هام گرد شد..احتیاط؟
من_ق...قراره اتفاقی بیوفته؟
مسعود_دیگه نمیدونم..اینو از شهاب بپرسید نه من
و سوار ماشینش شد و حرکت کرد
با داد رفتم سمت ماشینش
من_بهت میگم چی شده؟
اما اون بدون توجهی به حرف من و حتی خود من،رفت و من موندم و اون یارو محافظه
دستامو مشت کردم و رفتم طرفش
من_بیمارستان این شهاب کجاست؟
مرد_سوار شید میبرمتون
بلندگفتم_میگم کجاست
اونم مثل من جواب داد_میگم سوار شید ببرمتون
romangram.com | @romangram_com